بهزیستی روانشناختی:
در قرن بیست و یکم، گروهی از روانشناسان متوجه این امر شده اند که انسان باید انرژی عقلانی خود را صرف جنبههای مثبت تجربه اش کند (مایرز[۱]، ۲۰۰۰). بنابر این یکی از موضوعاتی که در دهههای اخیر توجه بسیاری را به خود جلب کرده، روانشنناسی مثبت گراست (سلیگمن و سنت چک میهالی[۲]، ۲۰۰۰). این دیدگاه بر توانمندیها و داشتههای فرد تاکید میکند و معتقد است هدف روانشناسی باید ارتقای سطح زندگی فرد و بالفعل کردن استعدادهای نهفته وی باشد. امروزه نیز دیدگاه جدیدی در علوم وابسته به سلامت به طور اعم و در روانشناسی به طور اخص درحال شکل گیری و گسترش است که هدف آن تمرکز روی سلامتی و تبیین ماهیت بهزیستی است. بهزیستی روانشناختی در دو دهه اخیردر ادبیات پژوهشی مورد بررسی قرار گرفته و دامنه آن از حوزه زندگی فردی به تعاملات اجتماعی کشیده شده است (کول[۳]، ۲۰۰۲).
در راستای تعریف این سازه مفهومی، گلد اسمیت، ویوم و درایتی[۴] (۱۹۹۷) عقیده دارند که بهزیستی روانی شامل دریافتهای فرد از میزان هماهنگی بین هدفهای معین و ترسیم شده با پیامدهای عملکردی است که در فرآیند ارزیابیهای مستمر به دست میآید و به رضایت درونی و نسبتا پایدار در توالی زندگی منتهی میشود. بهزیستی اشاره به حسی از سلامتی دارد که آگاهی کامل از تمامیت و یکپارچگی در تمام جنبههای فرد را در بر میگیرد. بهزیستی روانی شامل ارزشهای شناختی افراد از زندگی میشود. آنها، شرایط خود را که به انتظارات، ارزشها و تجارب قبلی شان وابسته است ارزش گذاری میکنند (دینر، اوئیشی و لوکاس[۵]، ۲۰۰۳).
تفاوت بهزیستی روانشناختی با بهزیستی اجتماعی:
بهزیستی اجتماعی[۶] بر روی تکالیف اجتماعی، که بشر در دل ساختارهای اجتماعی و اجتماعات خود با آن مواجه است، تمرکز دارد. بهزیستی اجتماعی نیز دارای ۵ مولفه است: یکپارچگی اجتماعی (احساس تعلق نسبت به جامعه، احساس داشتن مشترکاتی با جامعه خود)، پذیرش اجتماعی (درک فرد از خصوصیات و صفات افراد جامعه)، مشارکت اجتماعی (ارزشمند دانستن اجتماع خود، خود را عضو مهمیاز جامعه دانستن، داشتن احساس توانایی ارائه چیزهای ارزشمند به جامعه)، شکوفایی اجتماعی (داشتن این احساس که جامعه دائما در حال پیشرفت و تحول است و پتانسیل جامعه توسط شهروندان و نهادهای اجتماعی به فعل تبدیل میشود) و درک پذیری اجتماع (توانایی فهم کیفیت، ساختار و طرز کار اجتماع، علاقه مندی به شناختن دنیا و اجتماع خود). بهزیستی روانشناختی مستلزم درک چالشهای وجودی زندگی است. رویکرد بهزیستی روان شناختی، رشد و تحول مشاهده شده در برابر چالشهای وجودی زندگی رابررسی میکند و به شدت بر توسعه انسانی تاکید دارد. سازه بهزیستی روان شناختی، بنابر جهت گیریهای نظری گوناگون از مولفهها و اجزای مختلفی اشباع شده است. هر یک از پژوهشهایی که در این حیطه به کار پرداخته اند عوامل و ابعاد خاصی معرفی کرده اند که در صورتی که هر فرد واجد این خصوصیات و ابعاد باشد دارای نسبتی از بهزیستی روان شناختی است (نقل از رهبری، ۱۳۸۷).
تفاوت بهزیستی روانشناختی با بهزیستی ذهنی:
بنا بر تعریف بهزیستی روانشناختی از دیدگاه ریف(۱۹۹۵)، بهزیستی روانشناختی اشاره به رشد همه جانبه افراد در تمام سطوح زندگی دارد. شکوفا ساختن استعدادها و تواناییهای بالقوه فرد امری ضروری و مهم به شمار میرود و به همین جهت شش بعد بهزیستی روانی تقریبا تمام جنبههای رشد افراد را در نظر میگیرد. همچنین با در نظر گرفتن پژوهشهای متعددی در این زمینه و حوزههای کارکردی بهزیستی روانی اهمیت این موضوع دو چندان میشود. در این میان سازههای روانشناختی متعددی وجود دارد که به نوعی اشاره به بهزیستی و کیفیت زندگی مینماید که بهزیستی ذهنی یکی از این سازههاست. در این میان سازههای بهزیستی روانشناختی و ذهنی مفاهیم کاملا مشابهی به هم دارند که تفکیک این دو را از هم مشکل مینماید ولی مهمترین جنبه تفاوتشان، احساس بهزیستی و رفاه در بهزیستی ذهنی است و اینکه بهزیستی ذهنی دارای دو جزء شناختی ارزیابی زندگی است.
داشتن یک زندگی مطلوب همواره آرزوی بشر بوده است. در ابتدا رفاه بیشتر و طول عمر بالاتر، در معنی کیفیت زندگی بهتر مطرح بود. کیفیت زندگی در مقابل کمیت، قرار میگیرد و منظور از آن سالهایی از عمر است که همواره با رضایت، شادمانی و لذت باشد. از آنجا که بالندگی، سرزندگی و نشاط روانی انسان، تاثیر قابل ملاحظهای بر تمام شخصیتی، چگونگی بروز و ظهور رفتارهای مختلف و همچنین شکوفایی تواناییهای وی دارد، لذا توجه به احساس بهزیستی یا رضامندی افراد و رابطه آن با رشد همه جانبه فرد امری ضروری است. بهزیستی ذهنی به چگونگی ارزیابی افراد از زندگی شان اشاره دارد و دارای دو جزء شناختی و عاطفی است. بعد شناختی، یعنی ارزیابی شناختی افراد از میزان رضایت از زندگی و بعد عاطفی، یعنی داشتن حداکثر عاطفه مثبت و حداقل عاطفه منفی. امروزه پژوهشگران معتقدند که ایجاد بهزیستی ذهنی و رضایت از زندگی، انسانها را به سمت موفقیت بیشتر در زندگی، سلامت بهتر، ارتباط اجتماعی حمایت گرانه سالمتر و در نهایت سلامت روانی و جسمیبالاتر، رهنمون میسازد. همچنین عاطفه مثبت و منفی، مکانیسمهای فکری متفاوتی را که بر سلامت روان، تاثیر دارند به راه میاندازد.
افرا با احساس بهزیستی بالا هیجانهای مثبت بیشتری را تجربه میکنند، از گذشته و آینده خودشان، دیگران، رویدادها و حوادث پیرامونشان ارزیابی مثبتی دارند و آنها را خوشایند توصیف میکنند. در حالی که افراد با احساس بهزیستی پایین، موارد مذکور را نامطلوب ارزیابی کرده و هیجانهای منفی مانند اضطراب و افسردگی را تجربه میکنند. بهزیستی ذهنی شامل اصولی است که از طریق تاثیر احساسات بر همه ابعاد رفتار انسان و پیشرفت او قابل شناسایی است ( آقا باقری، ۱۳۹۱).
تاریخچه بهزیستی روان شناختی:
فروید معتقد بود روان انسان مجموعهای در هم پیچیده از آشفتگیهای هیجانی و تعارضات و سائقهای غریزی است که انسان را به سمت غرایز جنسی و پرخاشگری میکشاند. فرنس[۷] (۱۹۶۴)، در مخالفت با دیدگاه منفی فروید، تاکید بر یکپارچگی و هماهنگی خصوصیات خوب و بد انسانها، صفات مردانه و زنانه و ابراز وجود و توانایی آنها، برای پذیرش چیزهای جدید داشت. عقیده محکم اریکسون مبنی بر رشد ایگو باعث اعتقاد به رشد مداوم فرد در طول زندگی شد. الپورت[۸] (۱۹۶۸) نوعی بلوغ را مطرح کرد که شامل رشد فردی، داشتن روابط گرم با دیگران، داشتن امنیت هیجانی و خودپندارهای مبنی بر واقعیت میشد. مازلو[۹] (۱۹۶۸) نیز خصوصیات و مشخصههای افراد خودشکوفا را مطرح کرد. بهلر[۱۰] (۱۹۳۵)، بیان داشت که انسان در طول زندگی به تکامل میرسد. جاهودا نیز دریافت که سلامت روان چیزی فراتر از عدم وجود بیماری و اختلال است. او با این تبیین مشخصههای سلامت روان را نیز برشمرد (نقل از گلزاری، ۱۳۸۰).
در طول تاریخ، فلاسفه عقیده داشتند که داشتن عشق و معرفت و عدم دلبستگی به دنیا و متعلقات آن، عامل تکامل و بهزیستی است. معتقدین به اصل سودگرایی، مانند جرمیبنتهام (۱۹۴۸)، اعتقاد داشتند که وجود خوشی و لذت، و عدم حضور درد در زندگی فرد، به بهزیستی میانجامد. به این ترتیب، میتوان گفت که این دسته از افراد برلذت هیجانی، روانی و جسمانی تاکید داشتند. در اوایل قرن بیستم مطالعه در مورد بهزیستی شروع به شکل گیری کرد. ویلیام جیمز پدر روانشناسی آمریکا، در مورد ذهنیت سالم مطالبی نوشت. او مشاهده کرد برخی از افراد در هر سنی، با وجود تمامیمشکلات و سختیهایی که در زندگی دارند، خود را به سوی خوشبختی سوق میدهند. اینها کسانی هستند که توجهشان را از بیماری، مرگ و کشت و کشتار و نا آرامیها، برگرفته و به سوی مسائل دلپذیرتر و بهتر سوق میدهند. در نگاه اول این عقیده که میتوان با وجود بیماری، بهزیستی روانی را تجربه کرد، قابل پذیرش نیست. با این حال، مطالعات بسیاری نشان داده اند که میتوان تحت بدترین شرایط نیز بهزیستی روانی را تجربه کرد. نظریه فرانکل بر معناجویی افراد در زندگی تاکید دارد. او معتقد است که رفتار انسانها نه بر پایه لذت گرایی نظریه روان کاوی فروید و نه برپایه نظریه قدرت طلبی آدلر است، بلکه انسانها در زندگی به دنبال معنا و مفهومیبرای زندگی خود میباشد. اگر فردی نتواند معنایی در زندگی خویش بیابد، احساس پوچی به او دست میدهد و از زندگی نا امید میشود و ملالت و خستگی از زندگی تمام وجودش را فرا میگیرد. الزاما این حس منجر به بیماری روانی نمیشود، بلکه پیش آگهی بدی برای ابتلا به این اختلالات است. بنابراین فرانکل بهزیستی را در یافتن معنا و مفهوم در زندگی میداند (نقل از رهبری، ۱۳۸۷).
رویکردهای اصلی در بهزیستی:
ریف (۱۹۸۹) با تاکید بر اینکه سلامت مثبت چیزی فراتر از فقدان بیماری است، اشاره کرد که بهزیستی روانشناختی به آنچه فرد برای بهزیستی به آن نیاز دارد اشاره میکند. او معتقد است که برخی از جنبههای کنش وری بهینه، مانند تحقق هدفهای فرد، متضمن قانون مندی و تلاش بسیار است و این امر حتی ممکن است در تعارض کامل با شادکامیکوتاه مدت باشد. او معتقد است که بهزیستی را نباید ساده انگارانه، معادل با تجربه بیشتر لذت در مقابل درد دانست، در عوض بهزیستی در برگیرندهی تلاش برای کمال و تحقق نیروهای بالقوه فرد است.
رویکرد لذت گرایی:
بر طبق این دیدگاه بهزیستی به معنای به حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد است. این رویکرد در طول تاریخ حامیان خود را داشته است (ریان و دسی[۱۱]، ۲۰۰۱). دیدگاه غالب روانشناسان لذت گرا این است که بهزیستی برابر با شادکامیشخصی و مرتبط با تجربه لذت درمقابل تجربه ناخوشی است. چنین بر داشتی از بهزیستی، بهزیستی شخصی نامیده میشود. بهزیستی شخصی متشکل از تعدادی نشانههاست که بیان گر حضور یا غیاب احساسات مثبت نسبت به زندگی است. بهزیستی شخصی را میتوان از طریق سه مقیاس حضور عواطف مثبت، غیاب عواطف منفی و رضایت مندی از زندگی سنجید (کیز[۱۲]، ۲۰۰۲).
رویکرد فضیلت گرایی:
رویکرد دوم مبتنی بر فضیلت گرایی ارسطو است. بر اساس این رویکرد ارضای امیال، به رغم ایجاد لذت در ما، همیشه منجر به بهزیستی نمیگردد، بلکه بهزیستی در بر گیرنده تلاش برای کمال و تحقق پتانسیلهای واقعی فرد است که ممکن است توام با احساس لذت نباشد. بهزیستی روانشناختی و اجتماعی را میتوان جزء این دسته دانست (ریان و دسی، ۲۰۰۱).
بنابراین پیروان لذت گرایی بهزیستی هیجانی را مطرح کرده اند که آن را برابر حضور عواطف مثبت (مانند شادی)، غیاب عواطف منفی مانند (نا امیدی) و رضایت مندی از زندگی میدانند و پیروان فضیلت گرایی نیز دو نوع بهزیستی روان شناختی (ریف، ۱۹۸۹) و بهزیستی اجتماعی (کیز، ۲۰۰۲) را مطرح ساخته اند. مدل سلامت نیز، این سه نوع بهزیستی را مطرح کرده و مفهوم جامع و کاملی از بهزیستی را که هم جنبه عاطفی و هم جنبه کارکردی سلامت روانی را در بر میگیرد، به وجود میآورد.
مدل سلامت:
قبل از توضیح مدل بیماری و مدل سلامت در نگاه به اختلالات روانی، بهتر است تعریفی از سلامت و سلامت روانی ارائه شود. سازمان جهانی بهداشت، سلامت را به عنوان حالتی از بهزیستی کامل جسمی، ذهنی و اجتماعی و نه صرفا غیاب بیماری میداند و سلامت روانی را به عنوان حالتی از بهزیستی که در آن فرد توانمندیهای خود را شناخته، از آنها به نحو موثر و مولد استفاده کرده و برای اجتماع خویش مفید است، تعریف میکند. اما با کمیدقت میتوان دریافت که نگاه به سلامت و بیماری در عالم واقع، چنین تعریفی از سلامت را نمیپذیرد یا هنوز آن را نپذیرفته است.
غالبا متخصصان سلامت، به قدری توجه خود را معطوف افراد بیمار میکنند که عملا افراد سالم و نیازهای آنان را به فراموشی میسپارند. در واقع آنچه که در جوامع امروزی سلامت روانی در نظر گرفته میشود، مفهومیصفر و یک است، یعنی فرد یا بیمار است یا سالم. این دیدگاه که سلامت و بیماری را دو سر یک پیوستار واحد فرض میکند، به «مدل بیماری» معروف شده است. علی رغم تاکید سازمان جهانی بهداشت بر جنبههای مثبت افراد و توجه به افراد سالم، هنوز مدل بیماری سلطه خود را بر دیدگاههای مثبت تر حفظ کرده است. البته دلایل متعددی در توجیه این سلطه وجود دارد که از آن جمله میتوان به قدمت بسیار زیاد حوزه آسیب شناسی روانی نسبت به مفاهیم مثبت سلامت روانی، جدی بودن مسئله بیماریهای روانی و عوارض مرتبط با آنها (هزینههای سنگین درمانی، مرگ زود هنگام و …) و مشکلات کمتر افراد سالم نسبت به افراد بیمار اشاره کرد. علی رغم جدی بودن مسائل مرتبط با بیماریهای روانی، دیدگاه جدیدتر بویژه «مدل سلامت روانی»، «مدل بیماری» را به چالش کشیده است. حامیان مدل سلامت معتقدند که گرچه بیماریها اهمیت زیادی دارند، اما باید به این نکته توجه داشت که اولا حدود نیمیاز افراد بزرگسال در زندگی خود دچار بیماری روانی جدی نمیشوند و حدود ۹۰ درصد از آنها سالانه از نظر ابتلا به افسردگی در امان اند. ثانیا علیرغم هزینههای بسیار بالای درمانی، اکثر این درمانها اثربخشی کمیدارند و ثالثا افرادی که مبتلا به بیماری روانی نیستند به یک اندازه سالم و بارور نبوده، و الزاما بارورتر و سالم تر از بیماران روانی نیستند. مدل سلامت، سلامت و بیماری را در نقطه پایان یک پیوستار واحد نمیداند، بلکه معتقد است، سلامت و بیماری دارای دو پیوستار مجزا هستند، و فرد به طور همزمان میتواند جایگاه متفاوتی بر هر یک از این دو پیوستار داشته باشد. بنا به تعریف مدل سلامت، سلامت روانی کامل نشانگانی است که ترکیبی از حضور سطوح بالایی از نشنانههای بهزیستی هیجانی، روانشناختی و اجتماعی و در عین حال عدم ابتلا به بیماریهای روانی را شامل میشود.
بنابراین بزرگسالانی که به لحاظ روانی سالمند، علائم سرزندگی هیجانی، (شادکامیو رضایت مندی بالا) را نشان میدهند، از کارکرد روانشناختی خوبی برخوردار بوده و نهایتا در طول ۱۲ ماه گذشته دچار بیماری روانی نشده اند. بر اساس این مدل این امکان وجود دارد که برخی از افراد سالم علی رغم عدم وجود بیماری روانی دارای سطوح پایینی از بهزیستی (هیجانی، روانشناختی و اجتماعی) باشند که از آنها به عنوان افراد در حال پژمردگی یاد میکند. در مقابل افراد در حال شکوفایی، ضمن نداشتن بیماری روانی، از سطوح بالایی از بهزیستی برخوردارند.
[۱]. Mayers
[۲]. Seligman & saintchecmihali
[۳]. Cole
[۴]. Veouem & Dreiety
[۵]. Diener, Oishi & lucas
سایتهای دیگر: