اختلال اضطراب فراگیر (GAD) شایع ترین اختلال اضطرابی است (بارلو، 2002، به نقل از ولز، 1388). این اختلال، با نگرانی افراطی و غیر قابل کنترل همراه با برخی علایم اضطراب مشخص میشود (انجمن روانپزشکی آمریکا،2000، به نقل از ولز، 1388). ویژگیهای دیگر اختلال اضطراب منتشر عبارت است از مشکل در تمرکز، خستگی زودرس، بیقراری، تحریک پذیری و تنش عضلانی شدید. این اختلال، حدود 5 درصد از کل جمعیت را شامل میشود (ویتچن و هویر ، 1994، به نقل از دیویسون، نیلو کرینگ، 1387).
علاوه بر این، در اختلال وحشتزدگی ( پانیک) به عنوان یکی دیگر از زیرمجموعه اختلالات اضطرابی، فرد به ناگهان و بی دلیل دچار یک مجموعه نشانهی آزار دهنده از جمله تنگی نفس، تپش قلب، حالت تهوع، درد سینه، احساس خفگی، سرگیجه، تعریق، رعشه، بیم شدید، وحشت و احساس مرگ قریب الوقوع میشود. شیوع اختلال پانیک در طول زندگی حدود 2 درصد برای مردان و بیش از 5 درصد برای زنان است (کسلر و همکاران، 1994، به نقل از دیویسون، نیل و کرینگ، 1387). درDSMIV-TRدو دسته ملاک تشخیصی برای اختلال پانیک وجود دارد: یکی بدون بازارهراسی و دیگری با آن (سادوک و کاپلان، 2007).
همچنین، اختلال وسواس فکری– عملی( OCD) نیز یکی دیگر از انواع اختلالات اضطرابی است که در آن،افکار دائم عودکننده بوده و اجبارها و اضطرارهایی هستند که یا موجب اتلاف وقت شده و یا باعث پریشانی و ضرر و زیان میگردند ( DSMIV-TR، انجمن روانشناسی آمریکا،1999). در این راستا، وسواسها افکار دائمی، تکانشها یا تصوراتی هستند که به صورت ناخوانده، مزاحم و یا نامناسب تجربه میشوند (ولز و موریسون ، 1994؛ به نقل از ولز، 1385). از طرفی، اجبار،رفتاری تکراری بوده که آشکارو یا پنهان است.در تحقیقات زمینهای در مورد همه گیرشناسی، میزان شیوع وسواس فکری-عملی در طول مدت زندگی 5/2 درصد به دست آمده است(کارنوی گلدینگ، سورنسون و بارنام، 1988؛ به نقل از ولز،1385).
اختلالهای وسواس فکری – عملی، اضطراب فراگیر،پانیک و افسردگی به واسطهی نشانههای رفتاری، هیجانی و شناختی خویش بر کارکردهای روزانه مبتلایان، تاثیرات منفی بر جای گذاشته و سالیانه میلیونها نفر را به مراکز درمانی سوق میدهند (روزنهان و سلیگمن،1995). مطالعات نشان میدهد که اختلالات اضطرابی موجب کاهش کیفیت زندگی میشود که شامل سازههایی از رضایت شغلی و روابط فرد با دیگران است (وایسمن، شلدون و گرینگ، 2000 ).
در راستای نشانه شناسی و سبب شناسی این اختلالات، در سالهای اخیر بر نقش کارکرد تنظیم هیجان تاکید فراوانی شده است به نحوی که تحقیقات نشان میدهند که تنظیم هیجان ، عامل مهمیدر تعیین سلامتی و داشتن عملکرد موفق در تعاملات اجتماعی است (سیچتیو همکاران،1997؛ تامپسون،1991، به نقل از یوسفی، 1385). به نحوی که نقص در تنظیم هیجان با اختلالات درون ریز (مانند افسردگی، اضطراب، انزوای اجتماعی) ارتباط دارد (ایزنبرگو همکاران، 2001). به تعبیری، تنظیم هیجان تمامیفرایندهای بیرونی و درونی مسئول برای نظارت، ارزیابی و اصلاح واکنشهای هیجانی، به ویژه حالتهای شدید و زودگذر آن، به منظور نیل به اهداف فرد را در بر میگیرد(تامپسون، 1994). نگرانی و برانگیختگی هیجانی از عواملی هستند که تاثیر زیادی بر عملکرد افراد در موقعیتها دارند. این اثرات از دو جنبه قابل بررسی است: نخست این که تغییرات هیجانی به واسطه اثراتی که بر عملکردهای ذهنی دارند، اختلالاتی را در کارکرد ذهنی ایجاد میکنند، دوم این که تفسیری که افراد از این برانگیختگیها دارند، بر عملکرد و همچنین بر میزان هیجانات آنها تاثیر میگذارد (حیدری، احتشام زاده و حلاجانی، 1389).
هیجان دارای عملکرد اطلاعاتی بوده و بر پیشایندهای پردازش اثر میگذارد. در اختلالات هیجانی، معمولا خود پاسخهای هیجانی مرکز فعالیت خودتنظیمیهیجانی – شناختی میشوند و بنابراین موجب حفظ موقعیت میگردند(ولز، 1385). از این رو ، افراد مضطرب و افسرده در تنظیم هیجان مشکل دارند. تنظیم هیجان شامل دامنه گستردهای از فیزیولوژی هشیار و ناهشیار، رفتار و راهبردهای شناختی است که هیجان را کاهش داده ، نگهداری کرده یا افزایش میدهد (پور فرج عمران، 2011).
مفهوم کلی تنظیم شناختی هیجان بر شیوه شناختی دستکاری ورود اطلاعات فراخوانده هیجان دلالت دارد (تامپسون،1991؛اوکسنروگروس، 2004،2005 ، به نقل از حسنی و همکاران، 1387). پژوهشهای پیشین 9 راهبرد متفاوت تنظیم شناختی را به صورت مفهومیشناسایی کرده اند: ملامت خویش(سرزنش کردن و مقصر دانستن خود به خاطر رخدادی که اتفاق افتاده است)، پذیرش(پذیرش رخداد رضایت دادن به آنچه که اتفاق افتاده است)، نشخوارگری(تفکر دربارهی احساسات و افکار وابسته به آن رخداد منفی)، تمرکز مجدد مثبت(تفکر دربارهی مسائل شادی بخش و خوشایند به جای تفکر دربارهی آن رخداد واقعی)، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی(تفکر درباره اینکه با آن حادثه و رخداد چگونه میتوان برخورد کرد و در این راه قدمهایی میتوان برداشت)، ارزیابی مجدد مثبت(افکار مربوط به الحاق معانی مثبت به آن رخداد بر حسب رشد فردی)، دیدگاه پذیری(افکار مربوط به نسبی بودن آن رخداد در مقایسه با سایر رخدادها)، فاجعه انگاری(افکار مربوط به تاکید آشکار بر فاجعه یا مصیبت بار بودن تجربه)، و ملامت دیگران(سرزنش دیگران و مقصر دانستن آنها به خاطر رخدادی که اتفاق افتاده است) (گارنفسکی، کرایج و اسپینهاون ، 2001،2002، به نقل از حسنی و همکاران،1387).
در این راستا مطالعه پورفرج عمرانی(2011) نشان داده است که فاجعه انگاری، ملامت خویش و نشخوار گری به عنوان زیر مقیاسهایی از راهبردهای شناختی تنظیم هیجان با سطوح بالای اضطراب و افسردگی و تمرکز مجددمثبت، ارزیابی مجدد مثبت و برنامه ریزی با سطوح پایین افسردگی و اضطراب مرتبط اند. این یافتهها بیان میکنند که ملامت خود با گزارشی از نشانههای افسردگی و اضطراب مرتبط است و نشخوارگری به عنوان مهمترین پیش بینی کنندهی نشانههای افسردگی و اضطراب به شمارمیآید.
از طرفی دنیس (2007) نشان داده است که بازارزیابی شناختی عامل کلیدی در کاهش خطر خلق افسرده است و مطالعه سالیوانو همکاران (1995) حاکی از آن است که نمونههای بالینی افسرده به طور معنادار نمره بالایی در ملامت خویش، نشخوارگری و فاجعه انگاری نسبت به دیگر نمونهها به دست میآورند.
از سویی گارنفسکی و کراج(2005) نشان داده است که نمونههای بالینی افسرده نمره بالایی در ملامت دیگران کسب کرده که غیر قابل انتظار است. همچنین ویلسون(1996) نشان داد که افراد بالینی افسرده نمرههای بالایی در پذیرش نشان میدهند. با این حال آلدوا و هوکسما و ویزر( 2010) دریافتند که پذیرش با افسردگی و اضطراب ارتباط معناداری نداشته و ارزیابی مجدد با افسردگی و اضطراب ارتباط کمیدارد.
از سویی گارنفسکی، کراج، اسپینهاون(2001) نشان داده اند که راهبردهای سازگارانه تر مانند تمرکز مجدد مثبت و بازارزیابی مجدد به طور منفی با اضطراب و افسردگی مرتبطبوده به نحوی کهبین نشخوارگری، سرزنش خود و فاجعه انگاری در یک طرف و افسردگی و اضطراب در طرف دیگر ارتباط مثبت وجود دارد.
در پژوهشی دیگر مشخص شد که راهبردهای ناسازگارانه نشخوارگری، ملامت خود، ملامت دیگران، فاجعه انگاری با اضطراب رابطه مثبت و معنادار دارند؛ در حالیکه راهبردهای پذیرش، دیدگاه گیری، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی و ارزیابی مجدد مثبت رابطه معنادار و منفی با اضطراب دارند. از بین راهبردهای مذکور، نشخوارگری بیشترین توان پیش بینی کنندگی را برای نمرات اضطراب نشان داد ( مشهدی و همکاران، 1390).
علاوه بر این، در بازنگری پژوهشهای مربوط به تنظیم هیجان، گروس( 1999) اشاره نمود که تفاوتهای فردی در تعدیل هیجان در هر یک از مراحل تولید هیجانها مشاهده میشود (به نقل از حسنی و همکاران، 1387). در این راستا، ویژگیهای شخصیتی به عنوان مولفههای مهمیدر تعدیل هیجانها و تنظیم آنها نقش مهمیدارند و در این رابطه، درباره وجود دو بعد بزرگ روان نژندی گرای( N) و برون گرایی( E) در سطح شخصیت بین مولفان و پژوهشگران توافق زیادی مشاهده شده است. توضیح اینکه تمایل عمومیبه تجربه عواطف منفی چون ترس، غم، عصبانیت، احساس گناه مجموعه حیطهN را تشکیل میدهد. از سویی جامعه گرا بودن، دوست داشتن مردم، با جرات بودن، فعال، پرانرژی و پرحرف بودن از صفات برونگراها است(حق شناس، 1385).
هرچند در زمینهی رابطهی صفات شخصیتی و حالتهای هیجانی مطالعات متعددی صورت گرفته است، ولی در زمینهی راهبردهای تنظیم هیجان بر اساس ابعاد شخصیتی یافتههای پژوهشی اندک است. با این حال یکی از دلایل اساسی تفاوت افراد در تنظیم هیجان را میتوان در تفاوتهای شخصیتی آنها جست و جو کرد.
در این راستا حسنی و همکاران ( 1387) نشان دادند که افراد روان نژندگرا در برخورد با تجربهی منفی بیشتر از راهبردهای ملامت خویش، پذیرش، نشخوارگری، دیدگاه گیری، فاجعه انگاری و ملامت دیگران و افراد حائز پایداری هیجانی از راهبردهای تمرکز مجدد مثبت و تمرکز مجدد بر برنامه ریزی استفاده میکنند. مبتنی بر این یافتهها ایشان نتیجه گرفته اند که برون گرایی و روان نژندی گرایی راهبردهای مقابلهای را تحت تاثیر قرار میدهند به نحوی که روان نژندگرایی به صورت مثبت با راهبردهای ناسازگارانه ملامت خود همبسته بوده (واتسون 2000، دیوید و سولس1999، به نقل از حسنی و همکاران، 1387). در صورتیکه بولاند و کاپلیز ( 1997) و وولراث و همکاران (1995) دریافتند که روان نژند گرایی با ارزیابی مجدد مثبت همبستگی منفی دارد(به نقل از حسنی و همکاران،1387).
ادامه مطلب
سایتهای دیگر :